اس ام اس داغ

جک ، اس ام اس ، خنده ، طنز ، پیامک

اس ام اس داغ

جک ، اس ام اس ، خنده ، طنز ، پیامک

برترین اعترافات احمقانه مردم (1)

برترین اعترافات احمقانه مردم (1)

اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!

* * * * * * * * * * * *

اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای ...
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده

* * * * * * * * * * * *


چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود ... بهش اس ام اس(!) زدم گوشیتو جا گذاشتی!!!!!!!

* * * * * * * * * * * *

چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم

* * * * * * * * * * * *

اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس 4 - 5 نفر شلوغو آورد بیرون  زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن زدنم !

* * * * * * * * * * * *

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده ...ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم

* * * * * * * * * * * *

اعتراف می‌کنم سر فینال جام جهانی‌ تا لحظه‌ای که اسپانیا گل زد فکر می‌کردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی‌، گل هم که زد کلی‌ لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ - هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم

* * * * * * * * * * * *

اعتراف می کنم وقتی داداشم دو ماهش بود خندون رفتم تو آشپزخونه، مامانم گفت نارنگیتو خوردی؟ گفتم آره، تازه به آرشم دادم!
بیچاره مامانم بدو بدو رفت نارنگی رو از حلقش کشید بیرون!

* * * * * * * * * * * *

یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد از مدت ها دیدم ، کلی ریش گذاشته بود
:Dبا خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟ 
گفت پدرم فوت کرده
:l گفتم تسلیت میگم

* * * * * * * * * * * *

اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده

* * * * * * * * * * * *

اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون...بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت....گفتم منم همینطور....گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم....

* * * * * * * * * * * *

اون زمان که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضافه اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده جا نمیشه. درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه !!!!

* * * * * * * * * * * *

غزاله : اعتراف میکنم یه روز که دیر از خواب بیدار شده بودم از اتاق که رفتم بیرون دیدم خونه سوت و کوره فهمیدم که کسی خونه نیست و عصبانی شدم شروع کردم به غر زدن و فحش دادن به اعضای خونه که چرا نمیگن و میرن بیرون خدا براتون نخواد یهو دیدم بابام رو کاناپه نشسته داره منو با تعجب میبینه! اون لحظه فقط تونستم با سرعت باد برگردم تو اتاقم !

* * * * * * * * * * * *

مجید : اعتراف می کنم اولین باری که رفتم کارواش منم همراه کارگرها داشتم ماشینو میشستم که مسئول کارواش اومد خجالت زده جمعم کرد !
خوب چی کار کنم فکر کردم زشت اونا ماشین منو بشورن من وایستم نگاه کنم !

* * * * * * * * * * * *

رضا : سر کوچمون یه حموم عمومی بود با دوستام میرفتیم جلوش که اسفالت نبود چاله میکندیم روش خاک میریختیم میشد باتلاق تا میومدن بیرون میافتادن توش ما هم میخندیدیم فرار میکردیم

* * * * * * * * * * * *

شهاب : اعتراف میکنم امشب تو عروسی اومدم به داماد شاباش بدم دیدم کلا یه اسکناس ده هزارتومنی دارم ، اسکناس رو دادم بهش از دستش یه اسکناس پنج تومنی با یه دو تومنی گرفتم !!

* * * * * * * * * * * *

ارسلان : رفتم بلیط بخرم ، منشی بهم میگه سفر خوبی داشته باشین ، گفتم همچنین !!

* * * * * * * * * * * *

هانی : اعتراف می‌کنم که وقتی‌ پنج سالم بود عمه مامانم اومده بود ایران و اصلا فارسی بلد نبود منو برد که از سوپر مارکت سر کوچه سیگار بگیریم منم گفتم آقا یه بسته سیگار کنت با یک دونه تخم مرغ شانسی بدید ، عمه مامانم پرسید این چیه ؟ منم خیلی‌ خونسرد گفتم این جایزه سیگاره !

* * * * * * * * * * * *

پویا : اعتراف می‌کنم تو بچگی‌ دوست داشتم تو آینده آرایشگر بشم فقط به خاطر اینکه موهای ریخته شده رو کاشیهای سلمونی رو جارو کنم !!

* * * * * * * * * * * *

سامان : اعتراف میکنم کوچیک که بودم عشقم این بود که شیشه نوشابه رو حسابی تکون بدم تا گازشو بخورم. یه بار ناهار سر سفره روبروی بابام نشسته بودم جوری شیشه نوشابه رو تکون دادم که نتونستم جلوی گازشو بگیرم هول شدم شیشه رو سمت بابام گرفتم چشتون روز بد نبینه بابام خیس خالی شد از بس هول کرده بودم زول زده بودم بهش و شیشه خالی نوشابه همچنان دستم بود بقیش هم خودتون می دونید !

* * * * * * * * * * * *

آرش : اعتراف میکنم یه بار مهمونی بود به من گفتن برنج رو از تو پلوپز درسته برگردونم تو دیس و بیارم سر غذا ، دیس دستم بود و رو هوا گرفته بودم واسه خودم آرتیست بازی میکردم که یه دفعه برنج از تو دیس لیز خورد قلمبه از سمت برنجش افتاد روی موکت بدون اینکه پخش بشه. منم بلندش کردم مو ها و آشغالایی رو که بهش چسبیده بود تمیز کردم دوباره گذاشتمش تو دیس آوردم سر سفره !

* * * * * * * * * * * *

سارا : اعتراف می کنم یه روز عصر خواهرمو از خواب بیدار کردم گفتم صبحه مدرست دیر شده با چشم گریان بچه کلاس اولی رو فرستادم مدرسه !!

* * * * * * * * * * * *

علی : اعتراف میکنم آقایی داشت به یکی دیگه شیرینی میداد منم رفتم برداشتم گفتم قبول باشه جلوتر که رفتم برگشتم دیدم بنده خدا شیرینی واسه خونه خریده به دوستشم تعارف میکنه من فکر کردم نذریه !

* * * * * * * * * * * *

آرش : اعتراف میکنم وقتی تاکسی دنده عقب اومد سوار شدم راننده گفت آقا میخوام پارک کنم مسافر کش نیستم برو پایین داشتم از خجالت میمردم !

* * * * * * * * * * * *
ارسال از : Roy
من که خودم خیلی خندیدم ، راستی شماها اعتراف ندارید ؟!


طنز مطلب طنز مطلب خنده دار مطلب جدید مطلب باحال اعتراف احمقانه اعترافات احمقانه طنز جدید طنز ایرانی طنز ایرونی طنز باحال مطلب جالب و خواندنی مطب خواندنی طنز اجتماعی طنز اعترافات احمقانه طنز هات اس ام اس

نظرات 105 + ارسال نظر
سحر شنبه 5 فروردین 1391 ساعت 23:49

برای بار دوم اعتراف می کنم یه روز که عروسی داداشم بود دخترخاله ها همه چپیدیم تو ماشین تا بریم لباس عروس رو بیاریم من که اخر از همه سوار شدم نگو دستم مونده لای در ماشین البته از قسمت بالای در . منم که حسابی جو زده شده بودم هیچی حالیم نبود تقریبا یه خیابونو رد کرده بودیم خواهرم برگشت با من حرف بزنه گفت دستت چی شده که بالا گرفتی یهو به خودم اومدم دیدم نصف دستم بیرون از ماشینه تا وقتی که به خونه برسیم همشون منو سر کار گذاشته بودن .خدا رو شکر که به سلامت گذشت

شیما جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 14:56

من بچه که بودم فکر می کردم اسم وانت، پیکانه و اسم پیکان، سواری !!

سوما شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 09:08

چه جالب سوتیایی که اینجا بود مال پیج سوتی های احمقانه ی شما تو فیسبوک بود یه کم خلاقیت داشته باشین تا کی کپی پیست؟؟

ألماس پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 13:26

سلام منم بگم ؟؟
یه روز بابام ازم خواست برم بالا پشت بوم انتنو تکون بدم بعد اینکه تی وی درس شد .. داد زدم کمممممممممممممممممممک با فریاد آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی
همه اهل خونه تا صدامو شنیدن لومدن ببینن چی شده .. هنوز رو پشت بوم بودم تا دیدمشون بهم گفتن چی شد گفتم پسر همسایه بود

fati یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 04:37

خیلی توپین بابا-من دارم از دل درد میمیرم دیگه.عجب اعترافایی بودا

نادیا پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 11:58

خیلی قشنگ بود......کلی خندیدم..مرسی بچه ها

saye جمعه 8 اردیبهشت 1391 ساعت 23:41

آقا خیلی عالی بود
یه اعتراف کودکانه
من و خواهرم دو سال تفاوت سنی داریم از بچگی خیلی با هم دعوا می کردیم یه روز صبح برای اینکه تلافی کنم وقتی توی رختخوابش خواب بود یه پارچ خالی کردم توی تشکش
اصلا هم بیدار نشد و شک نکرد جاتون خالی کتک خوبی از مامانم خورد دل من هم خنک شد

ehsan پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1391 ساعت 23:28

من هم اعتراف می کنم وقتی من و داداشم بچه که بودیم(آخه دوقلوییم!) وقتی یه کارگر میومد خونمون برای بنایی وقت ناهار که میشد مامانم تو یه سینی بهش ناهار میداد.بعد منو داداشمم میرفتیم باهاش غذا میخوردیم.خیلی حال میداد

ehsan پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1391 ساعت 23:31

اعتراف می کنم بچه که بودم هر وقت نوک موهام آتیش میگرفت بوش راه میوفتاد بلند داد میزدم ماااااااااامااااااااان کلم بو کله پاچه میده!!!

مینا چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 11:15

اعتراف میکنم تا 7 8 سالگیم به غذام کلی نمک میزدم که مثلا سرد شه بخورم

محمد چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 ساعت 02:00

اعتراف میکنم
تاسوعا با دوستم رفتیم هیت من حوصلم سر رفت گوشی دوستمو گرفتم چندتا اس ام اس به خودم بدم . هر چی صبر کردم اس ام اس ها نیومد دیدم اشتباهی برا فرمانده دوستم فرستادم "ساعت دو نصف شب اون جوک های مورد دار"من به روم نیوردم وقتی فهمید بد جور عصبی شد

فاطمه جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 17:47

منم اعتراف میکنم سال سوم ابتدایی تو مسابقه قرآن رتبه اول شدم مدیرمون داشت بهم جایزه میداد پشت میکروفون گفت مبارکت باشه دخترم منم جلو جماعت گفتم همچنین

ازی جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 02:16 http://90034.blogfa.com

سلام نصفه شبه همه خوابن من عین دیوونه ها دارم میخندم الانه که برتم کنن بیرون از خونه.عااااااااااااااااااااااااااالی بود.

mamad دوشنبه 15 خرداد 1391 ساعت 08:20

CRyyyYyy daim az TEhran omade bod khonamon moghe Raftan mikhastam begam zahmat keshidin Boland gofam Zahmt DAdin:(
Ab Shodam

mahdis سه‌شنبه 30 خرداد 1391 ساعت 01:20

منم اعتراف میکنم که کلاس اول ابتدایی مداد دوستمو یواشکی کش رفتم.چون بابام اول سال که میشد یه بسته مداد استدلر میخرید و تا آخر سال مدادام همش استدلر بود.این دوستمونم مدادش از اون سوسماریا بود.منم دلم خواست.کش رفتم آوردم خونه باهاش مشقامو مینوشتم توو خونه که مامانم فهمیدووو کتکو فرداشم باز یواشکی بردم توو جامدادیش گذاشتم.....


یه بارم یه آدی پسر ساختم و کلی دوستمو سرکار گذاشتم. آخرشم گفتم میشناسمت تو همون دختر زشتو دماغو نیستی؟؟ خدا از سر تقصیراتم بگذره.

علیرضا پارسانیا چهارشنبه 7 تیر 1391 ساعت 17:25

من هم اعتراف می کنم امسال عید رفته بودیم اردو امام رضا یکی از دوستام مامانش گفته بود از اونجا توت خشک بیاره هرجایی میرفت از توتای اون آزمایش میکرد من هم که اساسا از این کار خجالت می کشیدم تصمیم گرفتم برای این که خجالتم بریزه این کار رو آزمایش کنم بعد رفتم یک چیزی خوردم نگو قیسی اصل کیلو 15 تومان بوده طرف گفت آقا ... من داشتم از خجالت آب میشدم گفتم میخوام بخرم و هیچی هم پول نداشتم الکی چیزای دیگه رو هم گشتم تا این که یک مشتری اومد سریع رفتم بیرون هیچ وقت تو زندگیم اینقدر خجالت نکشیده بودم

پارسا جمعه 9 تیر 1391 ساعت 01:00

اعتراف میکنم تو بچگی به روز که با داداش بزرگم دعوام شد شبش یه پارچ آب رو رختخوابش خالی کردم.بعد از اون هر بار که دعوامون میشد و مثه یه حریف تمرینی سیر کتک میخوردم مسخرش میکردم که جاتو خیس کردی.... اونم عقده حقارت بهش دست میداد بیشتر و محکمتر میزد

سپیده جمعه 9 تیر 1391 ساعت 17:19

خیییییییییییییییییییییییییییییلی خندیدم وافعا باحال بود

nazii سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 23:08 http://naziland.loxblog.com

salam kheyli bahal bood mr30
vaght kardi be vebloge manam sar bezan

jenkinson چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 23:02

رفتیم با دوستام ساندویچی سس کنار دستم بود با نوشابه منم تو فکر خودم بودم یهو اشتباهی جای سس نوشابه ریختم روساندویچ خلاصه کل ساندویچی رفت رو هوا یهنی خودم تا حالا انقدر نخندیده بودم

Hasti پنج‌شنبه 29 تیر 1391 ساعت 03:49

سلام اعترافات خیلی جالبی بود کلی خندیدم
منم یه اعترافی می کنم
بچه که بودم خیلی آدامس می خوردم. مامان هم همیشه گوشزد می کرد که یادم باشه قبل از این که بخوابم آدامسمو دربیارم. من هم کنجکاو تصمیم گرفتم یک شب قبل از این که بخوابم چندتا آدامس با هم خوردم و خوابیدم. چشتمتون روز بد نبینه، فرداش که پا شدم که صورت و موهام با آدامس یکی شده بودن!

.:.:*خانوم بلا*:.:. سه‌شنبه 3 مرداد 1391 ساعت 14:25 http://khanoombala.loxblog.com

وای ترکیدم از خنده!!!!!! ایول

سحر شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 18:40

می خوام یه اعتراف خیلی خنده دار بکنم امروز بعد از ظهر از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی البته گلاب به روتون بعد هواکش رو زدم کار کنه وقتی داشتم دستمال توالت بر میداشتم یهو یه صدایی از هواکش اومد ترسیدم فکر کردم موش اونجا گیر کرده یه جیغی کشیدم کل دستمال توالت تو دستم از دستشویی پریدم بیرون حالا فکر کن نمیتونستم در دستشویی رو باز کنم بعد رفتم نشستم تو اتاق یه ریز داد میزدم به صورتم چنگ مینداختم بعد خونواده اومدن دیدن هیچ خبری نیست فقط هواکش خرلب شده صدا میده نمی دونستم گریه کنم یا بخندم بعدشم کلی گریه کردم البته همراه با خنده حالا اینو نگفتم خواهرمم فکر کرده یه سر بریده اونجا دیدم گوشیو محکم کوبیده بود زمین اومده به داد من برسه الانم هی خندمون میگیره

tina پنج‌شنبه 12 مرداد 1391 ساعت 11:35

سلام آقا.......
خیلی عالی بودممنون ازحسن سلیقتون درانتخاب مطالب
من امسال کنکوریم به نظرتون احمقانست بااین حالاومدم اینجا!!؟؟؟[:S01:]
وای که اگه مامانم بفهمه....[:S021:

منم سال کنکور اینجوری بودم .
امیدوارم کنکور موفق بشین

میثم پنج‌شنبه 12 مرداد 1391 ساعت 15:27

اعتراف می کنم مجلس ختم یکی از اشنایان بود.ماهم کلی قبلش خودمون اماده کرده بودیم سوتی ندیم وکتابی حرف بزنیم به محض دیدن صاحب عزاتمام افکارم ازذهنم پریدسریعاگفتم خوشبختانه تلاش شما دکترها به نتیجه نرسیدکه بنده خداصاحب عزاچهارشاخ موندکلیم ناراحت شد

مهدیه پنج‌شنبه 16 شهریور 1391 ساعت 21:16 http://googooligirls.blog.com

مهدیه/منم یه بار بادوستام سره پفیلا دعوامون شد اون دوستم پفیلارو برداشت رفت تو دست شویی منم یه دوست دارم اونم اسمش مهدیست خیلی هیکلیه یه دوست ریزقولی دارم اسمش سعیده ست بلندش کرد با پا کوبوندش تو شیشه دره دست شویی پاش به خاطره یه پوسه پفیلا ترکید هنوز بعدپنج سال جاش هست.خلاصه منم تواون شرایط پیچیدم و رفتم.دمشون گرم حرفی ازمن که مسبب این کاربودم نزدن.

ریحانه یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 15:31

سلام عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی بود
اعتراف میکنم پارسال اومدم یه خودکار شوکر گذاشتم وسط دفتر کلاسی معلممون اومد حضور و غیاب کنه خودکارو برداشت ووووو یه جیق باحال زد من و دوستام هم کلی خندیدیم

سایه دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 14:47

منم اعتراف میکنم دبیرستان که بودم ساعت اول امتحان داشتیم واسه اینکه معلممون امتحان نگیره بچه هایی رو که رفته بودن نماز بخونن بند کفشاشونو جلوی در نماز خونه گره زدم خلاصه بجه ها دیر اومدن سر کلاس معلممونم امتحان نگرفت.ولی کلی فحش از بچه ها شنیدم!

Narges جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 21:27

خیلی خوب بود.من چیز خاصی برای اعتراف ندارم ولی یه سوتی بزرگ دادم: میخواستیم بریم شمال پیشنهاد دادم دوست مامانم عذرا هم بیاد چون کار شوهرش خارج از تهران بود ماهی یکی دو روز میومد تهران عذراهم بابچهاش زیاد مسافرت میرفت ولی تازگیها بازنشسته شده بود برای همین مامانم گفت:پاشه بیاد چیکار کنه باید شوهرشو بذاره درکوزه...به اینجا که رسید مامانم حرفشو قطع کرد منم با کمال خونسردی حرفشو کامل کردم!!!!!!!!
از اون به بعد دیگه از این ضرب المثل استفاده نکردم[خجالت

leily_0098 یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 13:57 http://eshgh_tanhaie.blogveb.com

ای خدا اینقدر خندیدم که دارم قش میکنم مخصوصا اعرتفای پروین و مریم خیلی قشنگ بود

سارا یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 15:25

امیر عباس چهارشنبه 5 مهر 1391 ساعت 22:37

اعتراف میکنم بندر عباس منتظرتاکسی بودم یه ماشین وایساد سوارکه شدم دیدم حرکت نمیکنه گفتم سیتی سنتر میرم دیدم داره میخنده گفتم نمیرین گفت سیتی سنتر همینجاست خیلی خجالت زده شدم آخه تاکسی پرخانم بود که بهم میخندیدن

حسین چهارشنبه 17 آبان 1391 ساعت 23:41

سلام.خوب بود ممنون.
منم اعتراف میکنم اول لبتدایی که بودم فکر میکردم هرچی بکاری بعدا درمیاد واسه همین وقتی مدادام تموم میشد تو باغچه چالشون میکردم.!!یبارم داداشم واس تولد یه ماشین جیپ کوچولو خریده بود که بعد 10 سال بابام از تو باغچه بعد از حفاری های باستان شناسی پیداش کرد!!!

سعید چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 17:24

منم اعتراف میکنم بچه که بودم اشغال جمع کن شم فقط برای اینکه اشغالا را پرت کنم بالای ماشین

مهسا دوشنبه 13 آذر 1391 ساعت 15:17 http://aderin.blogfa.com

سلام خیلی با حال بووووووودد.
واعتراف می کنم وقتی اوله دبستان بود معلممون داش پایه تخته تمرین ریاضی حل می کرد وقتی تخته پر میشد تخته رو پاک میکرد منم تمرینای تو دفترموپاک میکردم
ویه اعتراف دیگه وقتی مهدکودکی بودم به خاطر اینکه زودتر خوراکیامو بخورم خواهر کوچیکترمو گول زدم و از مهدکودک فرار کردیم

یه نفر یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 11:56

سوار تاکسی شدم گفتم برو راست .بنده خدا پیچده بود سمت راست و دو چهارراه رفت تازه فهمیدم باید بهش میگفتم برو مستقیم ...

pari پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 13:12

kheilyy bahal buud merc taze eterafate tuye nazarat behtar buud

دنیا چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 16:04 http://donya_h7613@yahoo.com

جالب بود امیدوارم هفته ی دیگه که میام اعتراف های جدید باشه مرسی فعلا

sanaz یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 00:44

heeeeeeeeeeeeeee

پروین شنبه 16 دی 1391 ساعت 16:34

عسیسم خیلی قشنگ بود یاد کارای خودم افتادم.

oo شنبه 23 دی 1391 ساعت 19:28

علی یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 01:55

اعتراف میکنم چند وقت پیش با کلی التماس پسر عمم رو راضی کردم که بذاره با ماشینش رانندگی کنم .
نشستم پشت فرمون دستی رو آزاد کردم کلاج رو گرفتم ماشینو زدم تو دنده بعد کلاج رو آروم ول کردم و شروع کردم به گاز دادن . ولی ماشین خاموش شد . بعد از اینکه چند بار این عمل تکرار شد . پسر عمم متوجه شد که بجای گاز دارم ترمز رو فشار میدم :دی

عاشق سودا پنج‌شنبه 12 بهمن 1391 ساعت 22:04 http://pegah.poori@yahoo.com

عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بودمن که خیلی خندیدم دلم درد می کنه بد جور ازت ممنونم[:S007:

Sara یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 12:47

خیلىىىىىىىىىىىىىىى باحال بود اعتراف مىکنم ٦-٥ سالم بود، ى بار دم عید مامان بابام وداداشم خونه نبودن خونه مون بشه زیاد داشت دیدم بشه ها بنده خدا ها خیلى دلشون غذا مى خواد دل ضعفه دارن بد بخت ها ماهی قرمز عید داداشم رو واسشون تکه تکه کردم تا سوشى بخورن سیر بشن

دلت به حال پشه ها سوخت به حال ماهی بدبخت نسوخت ؟!!!

شبنم شنبه 28 بهمن 1391 ساعت 11:12

عالی بود

سحر سه‌شنبه 22 اسفند 1391 ساعت 19:41

خیلی خوب بود اعتراف میکنم من وقتی میخوام واسه مهمونا چایی بریزم واسه اینکه ببینم چای یه وقت سرد نباشه انگشتمو میکنم توش ولی قول میدم دیگه اینکارو نکنم

اخه چرااااا ؟!!!!

محکامه چهارشنبه 14 فروردین 1392 ساعت 00:26 http://mahkamehadavand@gmail.com

سلام دوست گرامی.ممنون ازمطالب فوق فوق العاده ای ک مطرح میکنی.عاللییییییییی

دنیا یکشنبه 23 تیر 1392 ساعت 20:04

باحال بود

دنیا یکشنبه 23 تیر 1392 ساعت 20:05

باحال بود

shahrokh سه‌شنبه 1 مرداد 1392 ساعت 13:14

allllllllllli bod.tashakr

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد